بچه های شیمی.بهمن 90.حکیم سبزواری سلام فقط خواستم بگم شب يلداتون صاف وساده بدون هيچ حرف ديگه اي مبارک. خب فقط يه چيز ديگه بگم ويه چندتا مطلب واسه امشب بذارم وديگه....... . . . . . . هيچي چيز زياد مهمي نبود فقط خواستم بگم اونايي که امتحان رياضي خراب کرديد نگران نباشيد انشاالله آخر ترم جبران ميشه. شادو پيروز باشيد وبلندترين شب سال 91بهتون خوش بگذره چه در صورتي که ميريد پيش خانواده يا اينکه مثل ما.......... اس ام اس شب يلدايي: سلام ، خوبی ؟ لطفا امشب در دسترس باش ! آخر پاییزه ، جوجه ها رو میشمرن !!! . امشب را به نور قرنها قدمت جاری نگه داریم شب یلدا ، این شب زایش مهر و میترا ، شب زایش نور و روشنائی بر تو ایرانی مبارک . باور به نور و روشنایی است ، که شام تیره ،از دل شب یلدا جشن مهر و روشنایی به ما هدیه میدهد یلدایتان مبارک . شب یلدا شد و میلاد خوش ایزد مهر زایش نور از این ظلمت تاریک سپهر شب یلدا شد و بر سفره دل باده عشق. .رخ معشوقه و مدهوشی دلداه عشق شب یلدایتان پرستاره و پرخاطره باد . تو خوبی….تو بهترینی….تو تکی اینم از هندونه شب یلدات. بذارشون تو یخچال خنک شه ! یلدا مبارک . قیمت پماد سوختگی شب یلدا(چله)خیلی خیلی بالا میره اگه نگرفتی زود تر بخرش شاید هندوانه ای که گرفتی سفید در بیاد ها اون وقت لازمت میشه اينم يه چندتا شعر کوچولو: .:: شعر طنز جالب برای شب یلدا ۹۱ ::. یک امشب را نخواب ای نور دیده ! / شب یلدا رسیده !
.:: شعر طنز جالب برای شب یلدا ۹۱ ::. هجوم میهمانان گرامی / پی عرض سلامی .:: شعر طنز جالب برای شب یلدا ۹۱ ::. تتق تق تق صدای کوبه ی در / فک و فامیل همسر .:: شعر طنز جالب برای شب یلدا ۹۱ ::. نگاهی زیر چشمی کن به آنور / به حالات غضنفر
باسلام خدمت تمامي شما دوستان وبازديدکنندگان عزيز: خواستم به اطلاع همکلاسياني که ميخواستن بدون نويسنده شدن در وبلاگ مطلبي رو به عنوان پست ارسال کنند بگم که با عضو شدن در وبلاگ هم ميشه مطلبي رو به عنوان پست موقت ارسال کرد که بعد از تاييد مدير رو وبلاگ قرار ميگيره . همانند يکي از اعضا که پست هاي ارساليش رو ,رو وبلاگ ميتونيد ببينيد . خب در ضمن لازم هم نيست با اسم واقعيتون باشه مثل شرطي که براي نويسنده شدن گذاشته بوديم. فقط بايد مطالبي که پست ميکنيد مطابق با قوانين کشورعزيزمون ايران باشه تا تاييد بشه. موفق وپيروز باشيد. با تشکر مدير وبلاگ روزگاریست که همه عرض بدن می خواهند همه از دوست فقط چشم و دهان می خواهند دیو هستند ولی مثل پری می پوشند گرگ هایی که لباس پدری می پوشند آنچه دیدند به مقیاس نظر می سنجند خب طبیعیست که به پایان برسد عشق هایی که سر پیچ خیابان برسد... آدما کنارتن،تا کی؟ تا وقتی که بهت احتیاج دارن... ازپیشت یه روزی میرن،کدوم روز؟ وقنی کسی اومد جات... دوستت دارن،تا چه موقع؟ تا موقعی که کس دیگه رو واسه دوست داشتن پیدا کنن... میگن عاشقتن،همیشه؟ نه...تا وقتی که نوبت بازی باتو تموم بشه... اینه بازیه با هم بودن!!!!!! من سلام میگم به همه ی دوستای گلم و همینطور بازدید کننده های محترم... چندتا گزارش کار واستون لینک کردم،گفتم شاید بدردتون بخوره..همین. البته امیدوارم که بدردتون بخوره... لطف کنید برید ادامه مطلب.... ادامه مطلب ...
مصاحبه کننده : شما صبح ها معمولا چه کاری انجام می دهید ؟ دانشجو : صبح که از خواب بیدار می شم وبگردی میکنم. مصاحبه کننده : و شب ها ؟ مصاحبه کننده : پس منظورتون اینه که درس نمی خونید ؟ خب اينم يکي ديگه که حسابي ديگه بهتون بچسبه: چهار دانشجو شب امتحان به جای درس خوندن به تفریح رفته بودن و هیچ آمادگی برای امتحان نداشتن. با سلام خدمت تمامي شما دانشجويان عزيز: راستش من ساعت 10شب تازه يادم اومد که امروز, روزدانشجوست و من مطلبي رو وبلاگ نذاشتم واين روزو به شما تبريک بگم.خب حالا يه چند تا مطلب وطنز ميذارم که اميدوارم خوشتون بياد روز قلم های تیز، روز فکرهای خلاق، روز اندیشه های نو، روز تو، روز دانشجو مبارک روزی معلمی از دانش آموزانش خواست که اسامی همکلاسی هایشان را بر روی دو ورق کاغذ بنویسند و پس از نوشتن هر اسم یک خط فاصله قرار دهند . سپس از آنها خواست که درباره قشنگترین چیزی که میتوانند در مورد هرکدام از همکلاسی هایشان بگویند ، فکر کنند و در آن خط های خالی بنویسند .
بقیه وقت کلاس با انجام این تکلیف درسی گذشت و هرکدام از دانش آموزان پس از اتمام ،برگه های خود را به معلم تحویل داده ، کلاس را ترک کردند .
روز شنبه ، معلم نام هر کدام از دانش آموزان را در برگه ای جداگانه نوشت ، وسپس تمام نظرات بچه های دیگر در مورد هر دانش آموز را در زیر اسم آنها نوشت .
روز دوشنبه ، معلم برگه مربوط به هر دانش آموز را تحویل داد .
شادی خاصی کلاس را فرا گرفت .
معلم این زمزمه ها را از کلاس شنید " واقعا ؟ "
"من هرگز نمی دانستم که دیگران به وجود من اهمیت می دهند! "
"من نمی دانستم که دیگران اینقدر مرا دوست دارند . "
دیگر صحبتی ار آن برگه ها نشد .
معلم نیز ندانست که آیا آنها بعد از کلاس با والدینشان در مورد موضوع کلاس به بحث وصحبت پرداختند یا نه ، به هر حال برایش مهم نبود .
آن تکلیف هدف معلم را بر آورده کرده بود .دانش آموزان از خود و تک تک همکلاسی هایشان راضی بودند با گذشت سالها بچه های کلاس از یکدیگر دورافتادند . چند سال بعد ، یکی از دانش آموزان درجنگ ویتنام کشته شد . و معلمش در مراسم خاکسپاری او شرکت کرد .
او تابحال ، یک سرباز ارتشی را در تابوت ندیده بود ... پسر کشته شده ، جوان خوش قیافه وبرازنده ای به نظر می رسید .
کلیسا مملو از دوستان سرباز بود . دوستانش با عبور از کنار تابوت وی ، مراسم وداع را بجا آوردند . معلم آخرین نفر در این مراسم تودیع بود .
به محض اینکه معلم در کنار تابوت قرار گرفت، یکی از سربازانی که مسئول حمل تابوت بود ، به سوی او آمد و پرسید : " آیا شما معلم ریاضی مارک نبودید؟ "
معلم با تکان دادن سر پاسخ داد : " چرا"
سرباز ادامه داد : " مارک همیشه درصحبتهایش از شما یاد می کرد . "پس از مراسم تدفین ، اکثر همکلاسی هایش برای صرف ناهار گرد هم آمدند . پدر و مادر مارک نیز
که در آنجا بودند ، آشکارا معلوم بود که منتظر ملاقات با معلم مارک هستند .
پدر مارک در حالیکه کیف پولش را از جیبش بیرون می کشید ، به معلم گفت :"ما می خواهیم چیزی را به شما نشان دهیم که فکر می کنیم برایتان آشنا باشد . "او با دقت دو برگه کاغذ فرسوده دفتریادداشت که از ظاهرشان پیدا بود بارها وبارها تا خورده و با نواری به هم بسته شده بودند را از کیفش در آورد .
خانم معلم با یک نگاه آنها را شناخت . آن کاغذها ، همانی بودند که تمام خوبی های مارک از دیدگاه دوستانش درونشان نوشته شده بود .
مادر مارک گفت : " از شما به خاطر کاری که انجام دادید متشکریم . همانطور که می بینید مارک آن را همانند گنجی نگه داشته است . "
همکلاسی های سابق مارک دور هم جمع شدند .چارلی با کمرویی لبخند زد و گفت : " من هنوز لیست خودم را دارم . اون رو در کشوی بالای میزم گذاشتم . "
همسر چاک گفت : " چاک از من خواست که آن را در آلبوم عروسیمان بگذارم . "
مارلین گفت : " من هم برای خودم را دارم .توی دفتر خاطراتم گذاشته ام . "
سپس ویکی ، کیفش را از ساک بیرون کشید ولیست فرسوده اش را به بچه ها نشان داد و گفت :" این همیشه با منه . . . . " . " من فکر نمی کنم که کسی لیستش را نگه
نداشته باشد . "
معلم با شنیدن حرف های شاگردانش دیگر طاقت نیاورده ، گریه اش گرفت . او برای مارک و برای همه دوستانش که دیگر او را نمی دیدند ، گریه می کرد .
سرنوشت انسانها در این جامعه بقدری پیچیده است که ما فراموش می کنیم این زندگی روزی به پایان خواهد رسید ، و هیچ یک از ما نمی داند که آن روز کی اتفاق خواهد افتاد .
بنابراین به کسانی که دوستشان دارید و به آنها توجه دارید بگویید که برایتان مهم و با ارزشند ، قبل از آنکه برای گفتن دیر شده باشد.
با سلام خدمت تمامی دوستان,بازدید کنندگان وهمکلاسیان گرامی میخاستم بگم که اگه اخیرا کمتر یا حتی هیچ پستی رو وبلاگ نمیذاریم ما رو ببخشید چون دیگه امتحانای میانترم و نزدیک شدن به امتحانات پایان ترم حسابی وقت ما رو پر کرده و کمتر به وبلاگ میرسیم خواستم اینو گفته باشم که یه موقع فکر نکنید دیگه شما و وبلاگ ول کردیم به امان خدا. خب انشاالله سعی میکنیم سرمون که خلوت تر شد یه آب و جاروی حسابی به وبلاگ بزنیم. خب دیگه انشاالله هر جا ودر هر کاری که هستید موفق و پایدار باشید. با تشکر مدیر وبلاگ .
آخرین مطالب ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() نويسندگان پيوندها ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]()
![]() |
|||
![]() |